مهدویت(یاوران مهدی)

زیباترین بهارم پایان انتظار است.هرگاه رسد نگارم هرروز من بهار است

مهدویت(یاوران مهدی)

زیباترین بهارم پایان انتظار است.هرگاه رسد نگارم هرروز من بهار است

بابیت

بابیت

پایه گذار فرقه بابی،سید على محمد شیرازى، از مدعیان بابیت امام دوازدهم شیعیان که بعدها مدعى مهدویت و نبوت شد...


در 1235 در شیراز به دنیا آمد. در کودکى به مکتب شیخ عابد رفت و در آنجا خواندن و نوشتن و سیاه مشق آموخت. شیخ عابد، از شاگردان شیخ احمد احسائى و سید کاظم رشتى بود (اشراق خاورى، ص 63ـ 64) و از همان دوران، سید على محمد را با نام رؤساى شیخیه (احسائى و رشتى) آشنا کرد، به طورى که چون سید على محمد در حدود نوزده سالگى به کربلا رفت، در درس سید کاظم رشتى حاضر شد (فاضل مازندرانى، ظهور الحق، ج 3، ص 97).
در مدتى که نزد سید کاظم رشتى شاگردى مى‏کرد، با مسائل عرفانى و تفسیر و تأویل آیات و احادیث و مسائل فقهى به روش شیخیه آشنا شد و از آراى شیخ احسائى آگاهى یافت (همو، اسرار الآثار خصوصى، ج 1، ص 192ـ 193) . بعلاوه به هنگام اقامت در کربلا، از درس ملا صادق خراسانى که او نیز مذهب شیخى داشت، بهره گرفت و چندى نزد وى بعضى از کتب ادبى متداول آن ایام را خواند (همو، اسرار الآثار، ج 4، ص 370) .
در 1257 به شیراز بازگشت و به وقت فرصت، مطالعه کتب دینى را فراموش نمى‏کرد و به گفته خودش (همو، ظهور الحق، ج 3، ص 479) : و لقد طالعت سنابرق جعفر العلوى و شاهدت بواطن آیاتها «همانا کتاب سنابرق، اثر سید جعفر علوى (مشهور به کشفى) را خواندم و باطن آیاتش را مشاهده کردم» . على محمد گذشته از دلبستگى به اندیشه‏هاى شیخى و باطنى، به «ریاضت کشى» نیز مایل بود و به هنگام اقامت در بوشهر در هواى گرم تابستان از سپیده دم تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر بر بام خانه رو به خورشید اورادى مى‏خواند (اشراق خاورى، ص 67) .
پس از درگذشت سید کاظم رشتى، مریدان و شاگردان وى جانشینى براى وى مى‏جستند که به قول ایشان مصداق «شیعه کامل» یا «رکن رابع» (شیخیه) باشد و در این باره میان چند تن از شاگردان سید کاظم رقابت افتاد و سید على محمد نیز در این رقابت شرکت کرد، بلکه پاى از جانشینى سید رشتى فراتر نهاد و خود را «باب» امام دوازدهم شیعیان یا «ذکر» او، یعنى واسطه میان امام و مردم، شمرد. ادعاى على محمد چون شگفت‏آورتر از دعاوى سایر رقیبان بود، واکنش بزرگترى یافت و نظر گروهى از شیخیان را به سوى وى جلب کرد و هجده تن از شاگردان سید کاظم که همگى شیخى مذهب بودند (و بعدها سید على محمد آنها را حروف حى نامید) پیرامونش را گرفتند (آیتى، ج 1، ص 43) .
على محمد در آغاز امر، بخشهایى از قرآن کریم را با روشى که از مکتب شیخیه آموخته بود، تأویل کرد و در آنجا به تصریح نوشت که امام دوازدهم شیعیان، او را مأمور داشته تا جهانیان را ارشاد کند و خویشتن را «ذکر» نامید، چنانکه در آغاز تفسیرش بر سوره یوسف مى‏نویسد: الله قد قدر أن یخرج ذلک الکتاب فى تفسیر أحسن القصص من عند محمد بن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن أبى‏طالب على عبده لیکون حجة الله من عند الذکر على العالمین بلیغا» همانا خدا مقدر کرده که این کتاب از نزد محمد پسر حسن پسر على پسر محمد پسر على پسر موسى پسر جعفر پسر محمد پسر على پسر حسین پسر على پسر ابى‏طالب بر بنده‏اش برون آید تا از سوى ذکر (سید على محمد) حجت بالغه خدا بر جهانیان باشد» (أحسن القصص، ص 1) .
پس از مسافرت به همراه محمد على بارفروش (یکى از مریدان خود) به سوى مکه و بازگشت به بوشهر، دستور داد تا در یکى از مساجد بوشهر عبارت «اشهد ان علیا قبل نبیل باب بقیة الله» را در اذان داخل کنند (نجفى، ص 168) که تصریح دارد على نبیل (که به حساب جمل با على محمد برابر مى‏شود) باب امام زمان علیه السلام است، ولى همینکه مدتى از دعوت وى سپرى شد و گروهى به او گرویدند، ادعاى خود را تغییر داد و از مهدویت سخن به میان آورد و گفت: «منم آن کسى که هزار سال مى‏باشد که منتظر آن مى‏باشید» (حاجى میرزاجانى کاشانى، ص 135) و سپس به ادعاى نبوت و رسالت برخاست و به گمان خود، احکام اسلام را با آوردن کتاب بیان نسخ کرد و در آغاز آن نوشت: «در هر زمان خداوند جل و عز، کتاب و حجتى از براى خلق مقدر فرموده و مى‏فرماید و در سنه هزار و دویست و هفتاد از بعثت رسول الله، کتاب را بیان، و حجت را ذات حروف سبع (على محمد که داراى هفت حرف است) قرار داد» (بیان عربى، ص 3) .
بدین ترتیب، على محمد هر چند زمانى، دعاوى خود را به مقامات بالاترى تغییر مى‏داد و سخنان پیشین را براى یارانش تأویل مى‏کرد و آنان را در پى‏خود مى‏کشید. پس از بازگشت سید على محمد به بوشهر (در زمانى که هنوز از ادعاى بابیت امام زمان علیه السلام فراتر نرفته بود) به دستور والى فارس در رمضان 1261 دستگیر و به شیراز فرستاده شد.
در شیراز او را تنبیه کردند، آنگاه نزد امام جمعه آن شهر، اظهار توبه و ندامت کرد و به قول یکى از موافقان خود بر فراز منبر در حضور مردم گفت: «لعنت خدا بر کسى که مرا وکیل امام غائب بداند. لعنت خدا بر کسى که مرا باب امام بداند…» (اشراق خاورى، ص 141) . پس از آن، شش ماه در خانه پدرى خود، تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه ماکو تبعید شد. در دورانى که در آن قلعه زندانى بود، با مریدانش ملاقات و مکاتبه داشت و از اینکه مى‏شنید آنان در کار تبلیغ دعاوى او مى‏کوشند به شوق مى‏افتاد و سخنانى را به عنوان کلمات الهى به مریدان عرضه مى‏داشت، چنانکه کتاب بیان را در همان قلعه نوشت (یزدانى، ص 13) .
دولت محمد شاه قاجار، براى آنکه پیوند او را با مریدانش قطع کند در صفر 1264 وى را از قلعه ماکو به قلعه چهریق، در نزدیکى ارومیه منتقل کرد. در اواخر سلطنت محمد شاه، به دستور حاجى میرزا آغاسى ـ وزیر محمد شاه ـ سید على محمد را از قلعه چهریق به تبریز بردند و مجلسى با حضور ناصر الدین میرزا (که در آن وقت ولیعهد بود) و چند تن از علما ترتیب دادند و سید على محمد را در آن مجلس حاضر کردند.
على محمد در آنجا آشکارا از مقام مهدویت خود سخن گفت و «بابیت امام زمان» را که پیش از آن بتصریح ادعا کرده بود به «بابیت علم خداوند» تأویل کرد و چون از او درباره برخى مسائل دینى پرسیدند، از پاسخ فروماند و همینکه از وى سؤال شد: از معجزه و کرامت چه دارى؟ گفت: اعجاز من این است که براى عصاى خود آیه نازل مى‏کنم و به خواندن این فقره آغاز نمود: بسم الله الرحمن الرحیم. سبحان الله القدوس السبوح الذى خلق السموات و الارض کما خلق هذه العصا آیة من آیاته!
و اعراب کلمات را به قاعده نحو غلط خواند، زیرا تاء را در «السموات» مفتوح قرائت کرد و چون گفتند: مکسور بخوان! ضاد را در «الأرض» مکسور خواند. امیر اصلان خان که در مجلس حضور داشت گفت: اگر این قبیل فقرات از جمله آیات شمرده شود، من هم مى‏توانم تلفیق کنم و گفت: الحمد لله الذى خلق العصا کما خلق الصباح و المسا! (فاضل مازندرانى، ظهور الحق، ج 3، ص 14، تصویر نامه ناصر الدین میرزا به محمد شاه قاجار) .
پس از آشکار شدن عجز سید على محمد در اثبات ادعاى خود، وى را چوب زده تنبیه نمودند و او از دعاوى خویش تبرى جست و اظهار پشیمانى کرد و خطاب به ولیعهد، توبه نامه رسمى نوشت . صورت توبه نامه على محمد را یکى از مریدانش در کتاب خود، چنین آورده است: «فداک روحى، الحمد لله کما هو أهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه عباد خود شامل گردانیده. فحمدا له ثم حمدا که مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم به داعیان فرموده.
أشهد الله و من عنده که این بنده ضعیف را قصدى نیست که خلاف رضاى خداوند عالم و اهل ولایت او باشد . اگر چه بنفسه، وجودم ذنب صرف است ولى چون قلبم موقن به توحید خداوند جل ذکره و به نبوت رسول او و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عند الله است، امید رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضاى حق را نخواسته‏ام و اگر کلماتى که خلاف رضاى او بود از قلم جارى شده، غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را.
و این بنده را مطلق علمى نیست که منوط به ادعایى باشد و أستغفر الله ربى و أتوب إلیه من أن ینسب إلى أمر. و بعضى مناجات و کلمات که از لسان جارى شده، دلیل بر هیچ امرى نیست و مدعى نیابت خاصه حضرت حجة الله علیه السلام را محض ادعا مبطل است و این بنده را چنین ادعایى نبوده و نه ادعاى دیگر. مستدعى از الطاف حضرت شاهنشاهى و آن حضرت چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات سلطانى و رأفت و رحمت خود، سرفراز فرمایند و السلام» . (گلپایگانى، ص 204ـ 205) .
بدینسان سید على محمد از دعاوى خود بازگشت ولى توبه او، صورى بود چنانکه پیش از توبه اخیر، در شیراز نیز برفراز منبر و در برابر مردم، نیابت و بابیت خود را انکار نمود اما چیزى نگذشت که ادعاهاى بالاترى را به میان آورد و از پیامبرى و رسالت خویش سخن گفت.
در اواخر سلطنت محمد شاه و پس از مرگ او (1264) از سوى مریدان سید على محمد، آشوبهایى در کشور پدید آمد که از جمله، رویداد قلعه شیخ طبرسى در مازندران بود. در این آشوب، جمعى از بابیان به رهبرى ملا حسین بشرویه‏اى و ملا محمد على بارفروشى، قلعه طبرسى را پایگاه خود قرار دادند و اطراف آن را خندق کندند و خود را براى جنگ با قواى دولتى آماده ساختند.
از سوى دیگر بر مردم ساده دل که در پیرامون قلعه زندگى مى‏کردند، به جرم «ارتداد» هجوم آورده به قتل و غارت ایشان مى‏پرداختند، به گونه‏اى که یکى از بابیان مى‏نویسد : «جمعى رفتند و در شب یورش برده، ده را گرفتند و یک صد و سى نفر را به قتل رسانیدند .
تتمه فرار نموده، ده را حضرات اصحاب حق، خراب نمودند و آذوقه ایشان را جمیعا به قلعه بردند» (حاجى میرزاجانى کاشانى، ص 162) و چنین مى‏پنداشتند که یاران مهدى موعودند و بزودى جهان را در تسخیر خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب فرمانروایى مى‏کنند؛ چنانکه بابى مذکور مى‏نویسد: «حضرت قدوس (محمد على بارفروشى) مى‏فرمودند که: ما هستیم سلطان بحق و عالم در زیرنگین ما مى‏باشد و کل سلاطین مشرق و مغرب بجهت ما خاضع خواهند گردید» (همانجا) . پس میان ایشان و نیروى دولتى جنگ درگرفت و فتنه آنان با پیروزى قواى دولت و کشته شدن ملا محمد على بارفروشى در جمادى الثانى 1265 پایان گرفت. در زنجان نیز شورشى به سرکردگى ملا محمد على زنجانى پدید آمد که به شکست بابیان انجامید (1266) .
در تهران نیز گروهى از بابیان به رهبرى على ترشیزى بر آن شدند تا ناصرالدین شاه و امیر کبیر و امام جمعه تهران را به قتل رسانند، اما نقشه آنان کشف شد و 38 تن از سران بابیان دستگیر و هفت تن از آنها کشته شدند. شگفت آنکه مریدان سید على محمد در جنگهاى قلعه طبرسى و زنجان از مسلمانى دم مى‏زدند و نماز مى‏گزاردند و از «بابیت» سید على محمد جانبدارى مى‏کردند (آیتى، ج 1، ص 163، 195) .
ظاهرا در آن هنگام هنوز ادعاى مهدویت و نبوت وى بدیشان نرسیده بود. از اینرو به اعتراف وقایع نگاران بابى، برخى از بابیان به محض اینکه در «بدشت» از ادعاى مهدویت سید على محمد و تغییر احکام اسلام با خبر شدند، بشدت از او روى گرداندند (همان، ج 1، ص 130) .
پس از مرگ محمد شاه و بالا گرفتن فتنه بابیه، میرزا تقى خان امیرکبیر ـ صدر اعظم ناصر الدین شاه ـ مسامحه در کار سید على محمد باب را روا ندید و تصمیم گرفت او را در ملأ عام به قتل رساند و از این راه، آتش شورشها را فرو نشاند و براى این کار، از برخى علما فتوا خواست، ولى به گفته ادوارد براون: «دعاوى مختلف و تلون افکار و نوشته‏هاى بى‏مغز و بى‏اساس و رفتار جنون‏آمیز او علما را بر آن داشت که به علت شبهه خبط دماغ، بر اعدام وى رأى ندهند» (نجفى، ص 252) .
با وجود این، برخى از علما که احتمال خبط دماغ سید على محمد را نمى‏دادند و او را مردى دروغگو و ریاست طلب مى‏شمردند به قتل وى فتوا دادند و سید على محمد به همراه یکى از پیروانش در 27 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شد.
عقاید باب
سید على محمد باب از آغاز دعوت خود، عقاید و آراى متناقضى ابراز داشت. آنچه از مهمترین کتاب او نزد پیروانش، یعنى کتاب بیان، فهمیده مى‏شود آن است که وى خود را برتر از همه انبیاى الهى مى‏انگاشته و مظهر نفس پروردگار مى‏پنداشته است (بیان عربى، ص 1) و عقیده داشته که با ظهورش، آیین اسلام منسوخ و قیامت موعود در قرآن، بپا شده است (لوح هیکل الدین، ص 18) .
بعلاوه، سید على محمد خود را مبشر ظهور بعدى شمرده و او را «من یظهره الله» خوانده است و در ایمان پیروانش بدو، تأکید فراوان دارد (بیان عربى، ص 5ـ 6) . سید على محمد در حقانیت این آرا پافشارى نموده و نسبت به افرادى که بابى نباشند، خشونت بسیارى را سفارش کرده است، چنانکه در الواح بیان، درباره وظیفه اولین فرمانرواى بابى مى‏گوید: «لن تذر (کذا) فوق الأرض اذا استطاع أحدا غیر البابیین» (لوح هیکل الدین، ص 15) «چون (فرمانرواى بابى) توانایى یافت، هیچکس ـ جز بابى‏ها ـ را بر روى زمین باقى نگذارد» و در بیان فارسى فرمان مى‏دهد که همه کتابها را محو و نابود کنند جز کتبى که درباره آیین وى پدید آمده یا مى‏آید (ص 198) و همچنین تأکید کرده است که پیروانش جز کتاب بیان و آنچه بدان وابسته مى‏شود، نیاموزند (بیان عربى، ص 15) .
افکار سید على محمد باب، مجموعه‏اى از برخى آراى شیخیان و باطنیان (تأویل‏گرایان) و صوفیان و کسانى که به علم حروف و اعداد گرایش داشته‏اند و پاره‏اى از دعاوى شخصى بوده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد